شیطان و دوشیزه پری

شیطان و دوشیزه پری

دوستان بزرگوارم حتما با پائولو کوئیلو نویسنده نامدار برزیل اشنا هستید.کوئیلو شهرت جهانی خود را مدیون دو کتاب معروف کیمیاگر و زهیر است.اما من  یکی از کتابهای کوئیلو با نام شیطان و دوشیزه پریم را که شهرت دو کتاب قبلی اش را ندارد بیشتر پسندیدم.وی درین کتاب می خواهد مرز خوبی و بدی را بردارد و بگوید این دو مفهوم در زمان و مکان معنا میشوند و ممکن است آنچه امروز خوب به نظر می آید چند سال بعد نه تنها خوب نباشد که بسیار بد نیز به شمار آید.در کتاب شیطان و دوشیزه پریم مردی حدود پنجاه و چهار ساله از دختر جوانی که در روستایی دور افتاده در فرانسه زندگی میکند می خواهد فردی را-حال هر که می خواهد باشد-به قتل برساند و در ازای آن چهار شمش طلا از او به عنوان دستمزد بگیرد.چرا که این مرد معتقد است.روح انسان شریر است و بدی همیشه بر خوبی چیره میشود.دختر جوان که در آن روستای دورافتاده هیچگونه امکان پیشرفتی ندارد حتی امکان ازدواج هم به دلیل مهاجرت همه مردان جوان به شهرها برایش وجود ندارد به این پیشنهاد اغوا کننده می اندیشد.مرد میان سال دختر را تهدید می کند که اگر ظرف یک هفته این کار را انجام ندهد پیشنهاد خود را در تنها کافه روستا به تمام مردم اعلام می کند و آن وقت حتما کسی پیدا می شود برای دست یافتن به شمش ها دست به جنایت بزند.....ادامه داستان را خودتان باید بخوانید.

اما منظور من از آوردن این داستان درین جا نه نقل داستان اصلی بلکه نقل داستان کوتاهی است که در همین کتاب آمده و به نظرم جالب آمد.

زمانیکه لئوناردو داوینچی نقاش پر آوازه عصر رنسانس تابلوی شام آخر را میکشید از طرف کلیسا به او فشار زیادی می آمد که هرچه سریعتر کارش را تمام کند اما این نابغه نقاشی که تمام قسمت های شام اخر را کشیده سه سال تمام دنبال چهره ای می گردد که به یهودا شبیه باشد و به قول خودش تمام خطوط گناه در چهره اش باشد.هیچکدام از چهره هایی که به داوینچی معرفی می شوند مورد تایید او قرار نمیگیرند .شبی داوینچی از خیابانی می گذشت جوانی مست در جوبی افتاده بود داوینچی کمکش میکند از جابرخیزد و به محض دیدن چهره جوان نقاش معروف می گوید این یهودا است.جوان را به کلیسای محل کارش میبرد و چهره یهودا را نقاشی می کند جوان مست کم کم هوشیار می شود و به داوینچی می گوید من قبلا این نقاشی را دیده ام .داوینچی می پرسد:کی؟جوان میگوید سه سال پیش،من آن موقع در کلیسا ارگ میزدم و حال و روز زندگی ام این گونه نبود مردی با نام داوینچی به من گفت جوان چهره تو بسیار نورانی است و تصویر مسیح را از روی چهره من کشید.

حسین پور

 



نظرات شما عزیزان:

ساعت12:44---3 بهمن 1391
خانم حسین پور بزرگوار
از اینکه در افزایش سطح آگاهی بقیه تلاش می کنی بینهایت ممنونم شما یک معلم واقعی هستید .


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ چهار شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ] [ 23:39 ] [ ]
[ ]